مجله تاریخ وادبیات

متن مرتبط با «کوچه بازاری» در سایت مجله تاریخ وادبیات نوشته شده است

جوابیه شعر کوچه توسط دانشجویان

  • یادم آمد که شبیدر پناهِ غمِ تنهاییِ عشقغرق و لبریزِ من از جام وجودت..خیره در چشم همه رهگذرانگفتی از کوچه گذشتی و بهمهتاب چه گفتی...و چنان عاشق دیوانه ی مناز نهانخانه ی معبودِ نگاهمقطره ای اشک به ابیانه ی صد خاطره بستی و......کمی بعد شکستی...یادت آمد که در ان لحظه ی شادخوشه ی ماه فروریخته در شانه ی مهتابگفتی از محو تماشای نگاهمخنده و همهمه در چشم سیاهمگفتی از مستی آوایِ شباهنگتنگدلی های منِ خسته ی دلسنگ...گفتی از گم شدنت در غمِ آن روزشکوه های من و تو در لب آن رود..یادم آید که تو گفتی...حذر از عشق ندانم...سفر از پیش از تو هرگز نتوانم...برهانمبرهانم که در این دام نمانمهمه را گفتی وافسوس که در اخر شعرتو نگفتیکه تو از عشق چه دانیتو نگفتی که چرا؟وقت میعاد شتابان سرانگشتِ نگاهنه نگاهت به نگاهم نگران بودو نه در آینه ی معبد خوش طینتِ عشق،برگی آشفته ی بیداد خزان بود...در عجب ماند دلمکه چرا شاخه ی مهتابنگفتاشکِ دلتنگیِ منخاک از این رازِ پر آواز نشستدر همان لحظه ی سردکه تو از شامگهِ کوچه ی دیدار گذشتیمن تنهای چروکیده تر از عمر زمین راپشتِ تنهایی خود باز شکستی...با توام مقصد دیوانه ی هر روز علیماه بر چشم تو خندید ولیپیش از ان لحظه که در غفلت من شعر شویتو نبودی و ندیدیمن دلداده به صد بار از آن کوچه گذشتم........ که تو رفتیمرغ شب بود و مرا لرزش دردانه ی اشکهمه جا نعره ی دردهمه در هجرت توخیره چون , ...ادامه مطلب

  • کوجه

  • شعر کوچه (فریدون مشیری) و جواب به شعر کوچه (هما میر افشار)    کوچهبی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،شدم آن عاشق دیوانه که بودم.در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشیدباغ صد خاطره خندید،عطر صد خاطره پیچید:یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیم.تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.من همه، محو تماشای نگاهت.آسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشۀ ماه فروریخته در آبشاخه‌ها  دست برآورده به مهتابشب و صحرا و گل و سنگهمه دل داده به آواز شباهنگیادم آید، تو به من گفتی:ـ «از این عشق حذر کن!لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،آب، آیینۀ عشق گذران است،تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،باش فردا، که دلت با دگران است!تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانمسفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،نتوانم!روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،چون کبوتر، لب بام تو نشستمتو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»باز گفتم که : «تو صیادی و من آهوی دشتم,کوچه بازاری,گوجه سبز,گوجه فرنگی ...ادامه مطلب

  • جوابیه شعر کوچه توسط دانشجویان

  • یادم آمد که شبیدر پناهِ غمِ تنهاییِ عشقغرق و لبریزِ من از جام وجودت..خیره در چشم همه رهگذرانگفتی از کوچه گذشتی و بهمهتاب چه گفتی...و چنان عاشق دیوانه ی مناز نهانخانه ی معبودِ نگاهمقطره ای اشک به ابیانه ی صد خاطره بستی و......کمی بعد شکستی...یادت آمد که در ان لحظه ی شادخوشه ی ماه فروریخته در شانه ی مهتابگفتی از محو تماشای نگاهمخنده و همهمه در چشم سیاهمگفتی از مستی آوایِ شباهنگتنگدلی های منِ خسته ی دلسنگ...گفتی از گم شدنت در غمِ آن روزشکوه های من و تو در لب آن رود..یادم آید که تو گفتی...حذر از عشق ندانم...سفر از پیش از تو هرگز نتوانم...برهانمبرهانم که در این دام نمانمهمه را گفتی وافسوس که در اخر شعرتو نگفتیکه تو از عشق چه دانیتو نگفتی که چرا؟وقت میعاد شتابان سرانگشتِ نگاهنه نگاهت به نگاهم نگران بودو نه در آینه ی معبد خوش طینتِ عشق،برگی آشفته ی بیداد خزان بود...در عجب ماند دلمکه چرا شاخه ی مهتابنگفتاشکِ دلتنگیِ منخاک از این رازِ پر آواز نشستدر همان لحظه ی سردکه تو از شامگهِ کوچه ی دیدار گذشتیمن تنهای چروکیده تر از عمر زمین راپشتِ تنهایی خود باز شکستی...با توام مقصد دیوانه ی هر روز علیماه ,جوابیه شعر کوچه,جواب شعر کوچه مشیری,جواب شعر کوچه مهتاب ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها